ای کاش همه کسی را داشتیم، برآنچه گذشت...
این روزهــــایم به تظاهر می گذرد... تظاهر به بی تفاوتی، تظاهر به بی خیـــــالی، به شادی، به اینکه دیگــــر هیچ چیز مهم نیست... اما . . . چه سخت می کاهد از جانم این "نمایش" ... فرشتگان روزی از خدا پرسیدند: بارخدایا تو که بشر را اینقدر دوست داری غم را چرا آفریدی؟ خداوند گفت:غم را به خاطر خودم آفریدم چون این مخلوق من که خوب می شناسمش تا غمگین نباشد به یاد خالق نمی افتد! زندگی را نفس ارزش غم خوردن نیست... و دلم بس تنگ است... بیخیالی سپر هر درد است... "همچنان میخندم، آنقدر میخندم که غم از رو برود"... چه حکایت غریبی دارد دریا!... همین که غرقش میشوی تورا پس میزند عشق هانند دریاست...! آرزوها تو یه جا یادداشت کن و از خدا بخواه.... الان داری یه روز آرزوت بوده....!!! پاییزه نارنج ها به خاک فرو می افتند و گنجشکها آسمان مرا ترک می کنند دریا نشسته است در انتظار دیدن ماه شکسته است فانوس های دهکده خاموش می شوند وباغ های نارنج در موسم تهاجم توفان از خاطرات فراموش می شوند! دانستم راز شقایق ها را زندگی باید کرد گاه با یک دل تنگ گاه یک دنیا ننگ زندگی اجباریست! چه علف باشم چه سنگ سهم من تنهاییست !!! (سهراب سپهری) خداوندا دستهایم خالی است و دلم غرق در آرزوها یا به قدرت بیکرانت دستانم را توانا گردان یا دلم را ازآرزوهای نیافتنی خالی کن... وقتی یک آدم رو دنیای خودت میکنی، کوچکترین اشتباه آن آدم تمام دنیای تو را داغون میکند پس به اندازه ی آدمها دست نزنید!!! تو دفتر خاطراتم نوشتم عشق زیباست! استاد دفتر رو دید و گفت: این رویاست گفتم: استاد تو از عشق چه میدانی؟ گفت: در عالم عشق ، عاشق همیشه تنهاست! زندگی چون گل سرخ است پر از عطر... پر از خار... پر از برگ لطیف یادمان باشد اگر گل چیدیم !...عطر و برگ و گل و خار همه همسایه دیوار به دیوار همند
گاهــی باید آرزوهایت را مثل قاصدک بگذاری کف دست و بسپاریشان به دست باد ...تا بروند و سهم دیگران شوند همیشه فکر می کردم پشت دیوارهای بلند آدمهای بزرگ زندگی می کنند، ولی حالا می دانم که بلندی دیوارها به خاطر کوچکی آدمهاست گاهی عمیقاً مایلم ماهی باشم! ماهی حافظه اش هشت ثانیه است بی هیـــــــچ خاطره ای کاش میشد به هیچکس وهیچ چیز وابسته نشد نه غصه از دست دادنش رو...
مترسک ناز می کند
امروزدوباره دلم شکست؛ازهمان جای قبلی...! کاش میشد آخراسمت نقطه گذاشت تا ديگرشروع نشوی...! کاش میشد فریاد بزنم: "پایان" دلم خیلی گرفته ... اینجا نمیتوان به کسی نزدیک شد! آدمهاازدوردوست داشتنی ترند......! چترها را ببندیم، به ضیافت قطره های پاک باران برویم و بگذاریم باران، گناهمان را پاک کند و بشوید. نگاه خسته مان را زیر باران تازه کنیم چرا که فردا طلوع پاک رویاهاست چترها را ببندیم باران زیباست...!
میگن با هرکی دوست بشی،
شکل وفرم اونو میگیری، فکرشو بکن: اگربا خدا دوست بشی، چه زیبا شکل میگیری!!
تنهايي ام را به باد مينويسم مي ايستد به كوه مي نويسم وپيش ازآن كه بشكند راه مي افتم گفتم: چيزي بگو نگاه كردي اما نگاه كردي وحرفي براي نگفتن داشتي ونگاه كردي من اگر مي دانستم اين آخرين است جاده ها را مي بستم كوه را كدامين باد از جاي مي كند؟ چشم را كدامين جاده؟ وكوه را كدامين باد...؟
آموخته ام که ؛ وقتی با کسی روبرو می شویم ؛ انتظار " لبخندی " از سوی ما دارد . آموخته ام که ؛ لبخند ارزانترین راهی است که می توان با آن نگاه را وسعت بخشید . آموخته ام که ؛ باد با چراغ خاموش کاری ندارد . آموخته ام که ؛ به چیزی که دل ندارد ، نباید دل بست . آموخته ام که ؛ خوشبختی جستن آن است نه پیدا کردن آن بی هیچ صدایی می آیند... دلبسته به سکه های قلک بودیم، دنبال بهانه های کوچک بودیم، رویای بزرگترشدن خوب نبود، ای کاش تمام عمر کودک بودیم...
لبخند بزن ، بدون انتظار پاسخ از دنيا، روزي دنيا آنقدرشرمنده ميشه كه در پاسخ لبخندت به تمام خواسته هايت تن خواهد داد... پس لبخند بزن
چراغها را خاموش کنید می خواهم آسوده سر بر زمین بگذارم غریبه، اگر می خواهی به خواب من بیایی نامم را که صدا می کنی، کمی آرامتر؛ بگذار تا پسین فردا با خیال خوش تو میان رویاهای شیرینم دست و پا زنم از من نگیر این لحظه های دلخوشی را نگذار حتی خواب دیدن تو برایم عقده شود ... یادت می آید حرفی را که زدی؛ گفتی می روم، گه گداری شاید به خوابت بیایم شاید در خواب، تو را به آرزوی دیدنم نزدیک کنم لااقل همین وعده را برایم بگذار ... غریبه، به خاطر خدا در نگاهم صادق باش
برای کنار هم نشستن و حرف نزدن،
برای سکوت کردن و فهمیدنِ هم،
برای تماشای آسمان،
برای فراموش کردن هرچه باب میل نیست
و
حس کردنِ خوشی و آرامش از عمق وجود...
آنچه شکست...
آنچه نشد...
آنچه ریخت...
حسرت نخور...
زندگی اگر آسان بود با گریه آغاز نمی شد.
شاخه های شسته، باران خورده، پاک
آسمان آبی و ابر سپید ،
برگ های سبز بید ...
عطر نرگس ، رقص باد...
نغمه شوق پرستوهای شاد ،
خلوت گرم کبوترهای مست ،
نرم نرمک می رسد اینک بهار ...
خوش به حال روزگار ... !
خدا یادش نمیره، اما تو یادت میره چیزایی که
اینطوری دیگه نه حسرت به دست آوردنشو میخوردیم
کلاغ ها فریاد می زنند
و من سکوت می کنم....
این مزرعه ی زندگی من است
خشک و بی نشان!
زمانی که نمی دانی...
دردلت یک مزرعه آرزو می کارند و
بی هیچ نشانی از دلت می گذرند...
تا تمام چیزی که به یاد می آوری،
حسرتی باشد در ازای زندگی
چقدر بی رحمند رویاها...
Power By:
LoxBlog.Com |