رویای خاموش

  

 کاش میشد به هیچکس وهیچ چیز وابسته نشد
اینطوری دیگه نه حسرت به دست آوردنشو میخوردیم

نه غصه از دست دادنش رو...

نوشته شده در چهار شنبه 17 خرداد 1391برچسب:کاش میشد,,,,ساعت 10:27 توسط سارا| |


شیشه ای میشکند  یک نفرمیپرسد که چرا شیشه شکست؟
مادری میگوید شاید این رفع بلاست.
یک نفر زمزمه کرد باد سرد وحشی مثل کودک شیطان آمد،
شیشه پنجره را زود شکست.
کاش امشب که دلم مثل آن شیشه مغرور شکست،
عابری خنده کنان می آمد، تکه ای ازآن را برمیداشت،
مرحمی بردل تنگم میشد،
اما امشب دیدم هیچکس هیچ نگفت،
قصه ام را نشنید، از خودم پرسیدم
آیا ارزش قلب من از شیشه پنجره هم کمتر است؟
 
 


نوشته شده در دو شنبه 8 خرداد 1391برچسب:مثل شیشه,,,,ساعت 19:20 توسط سارا| |

مترسک ناز می کند
کلاغ ها فریاد می زنند
و من سکوت می کنم....
این مزرعه ی زندگی من است
خشک و بی نشان!

نوشته شده در دو شنبه 1 خرداد 1391برچسب:مزرعه,ساعت 12:15 توسط سارا| |


Power By: LoxBlog.Com